در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال سوجان را برایتان آماده کرده ایم. این سریال روایتگر زندگی در سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۵۷ است و با محوریت شخصیت مقاوم زن ایرانی و اهمیت نهاد خانواده ساخته میشود. قصه بیشتر بر پایه زندگی سوجان، دختری گیلانی است که در همین دوران بخشهای مهمی از تاریخ معاصر ایران و گیلان هم روایت میشود. این سریال که بیش از ۶۰ قسمت آن تهیه شده، روی آنتن میرود، عنوان شده بود این سریال در پنج فصل و تقریبا ۳۰۰ قسمت ساخته میشود. این سریال هرشب رأس ساعت ۲۲:۱۵ بر روی آنتن یک سیما می رود.
خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال سوجان
روز ۱۳ به در شده و همه ی اهالی محله تو جنگل کنار رودخانه رفتن و در حال خوش گذروندن هستن. شهین میره پیش خسروخان و بهش میگه پاشو بریم طبیعت امروز روز خوشحالی و خوشگذرونیه! خسروخان میگه من حال ندارم پشتم درد میکنه میترسم از قلبم باشه میگن انگاری دردقلب میزنه به دست چپ بعد میزنه به پشت شهین میگه نه همچین جیزی نیست نترس سرما زده شده هی بهت گفتم یه دستشویی تو ایوان بساز تا اونجا نریم و بیایم خسروخان میگه باشه در اسرع وقت میسازم. شهین میگه پاشو میریم یه آب و هوایی عوض میکنیم خسروخان اشتباهی میگه نه انیس جان شهین جا میخوره که خسروخان میگه یعنی شهین جان برو خوش بگذرون من استراحت میکنم اگه بهتر نشدم عصر میرم شهر پیش دکتر شهین قبول میکنه و میره پیش انیس و مادرش.
او بهشون میگه حاضر بشن برن پیش بقیه اما مرضیه میگه به جون انیسم حالم خوب نیست میمونم اینجا استراحت میکنم او ازش میخواد حداقل انیس بیاد تا اونجا یکم حالش بهتر بشه با دوستاش انیس میگه ممنون من اینجا پیش مادرم میمونم شهین میگه باشه پس غذا درست نکنین به قباد میگم بیاره واسه شما و خسروخان انیس میگه مگه خسروخان نمیاد باهاتون؟ او میگه نه یکم حال نداره بهش یه سر هم بزن او قبول میکنه. بعد از رفتنش مرضیه از انیس میخواد تا همونجا پیشش بمونه و جایی نره مردم حرف در میارن انیس قبول میکنه. تو جنگل قربان میره پیش سوجان و بهش میگه الان میرم میام بازی کنیم سوجان میگه ما دخترونه میخوایم بازی کنیم تو اونجا میخوای بیای چیکار؟
سپس با ستاره میره که سوجان باهاش حرف میرنه و بهش میگه که یه چیزی بهت میگم ناراحت نشین ستاره میگه چی؟ سوجان میگه فکر کنم مردان ازت خوشش میاد ستاره میخنده و میگه ما به درد هم نمیخوریم ما واسه هم ساخته نشدیم! سوجان میگه آهان واسه سهراب ساخته شدی آره؟ ستاره بغلش میکنه و میگه الکی نیست ازت خوشم میاد دیگه ببین اینارو میفهمی سپس میگه ولی من یه چیزی میگم تو ناراحت نشو سپس میگه ولش کن نمیگم سوجان میگه خوب بگو دیگه ستاره میگه خوب چی بگم؟ قسمت تو هم قربان بوده دیگه سوجان میگه این یعنی چی؟ مگه قربان بده؟ ستاره میگه نه ولی تو خیلی سرتری از همه ما سری!
بهار زن پرویز دلتنگ مادرشو خانوادشه که قربان میره پیشش و میگه اگه میخواین برین اونور رودخانه من راحت میتونم ببرمتونا بدون اینکه ذره ای خیس بشین! بهار خوشحال میشه و میره پیش پرویز و بهش میگه ماجرارو که اجازه بده پرویز میگه نمیخواد بیوفتی تو آب چی؟ من جواب خانوادتو چی بدم؟ لازم نیست و مخالفت میکنه پرویز میره پیش قربان و با کلافگی میگه خسته نشدی از بس خودشیرینی کردی؟ و بعد از کمی بحث از اونجا میره. بهار میره کنار رودخانه و به اونور نگاه میکنه و حسرت میخوره که یهو جلیقه اش از دستش میوفته تو آب و داد میزنه و به پرویز میگه یه کاری بکنه حلقه شون تو جیبش بوده او میگه عیب نداره آروم باش چیزی نشده که میگم به بابام یکی دیگه شو بخره قربان وقتی بهم ریختگی بهارو میبینه میره تو رودخانه و جلیقه شو میاره بهار خوشحال میشه که پرویز باز با قربان به خاطر خودشیرین بازیش دعوا میکنه که جاوید میگه بی غیرتو ببین یکی دیگه رفت کار اونو انجام بده!
پرویز عصبانی میشه و جاوید را کتک میزنه بقیه میرن و جلوی پرویز میگیرن اسفندیار میره و میگه چخبره؟ پرویز با اونم بد حرف میزنه که اسفندیار سیلی تو صورتش میزنه همه جا میخورن خسروخان به اونجا اومده که میره جلو و به اسفندیار میگه سیلی بهت بزنم که زندگیت زیر و رو بشه! اسفندیار میگه هرکاری خواستی بکنی بکن! و میره. غلام میره خونه و با زنش نجمه که خواهر سهرابه دعوا میکنه چون شنیده که با این کارها احتما پسر شدن بیشتره خبر به گوش سهراب میرسه و او میره با غلام دست به یقه میشه و کتکش میزنه اسفندیار و بقیه از راه میرسن و جلوی سهرابو میگیرن و در آخر ختم به خیر میشه. شب مادرجون برای سوجان شروع میکنه به قصه گفتن. “بانو پایین دره منتظر نشسته، امیر با طناب سه نفر از تفنگچی های خان را خلع سلاح میکنه و میره پیش بانو. آنها به طرف کلبه فردی میرن که قبلا بهشون پناه داده بود .
اون مرد از دیدنشون خوشحال میشه و میگه آوازه تون همه جا پیچیده انها میگن ما که کاری نکردیم فقط فرار کردیم! الانم میخوایم بریم تسلیم بشیم که پدرامون آزاد بشن اون مرد میگه حالا که همه زخم خورده های خان پشت شمان میخواین برین تسلیم بشین؟ و ازشون میخواد تا برن داخل کمی استراحت کنن تا خودشم اسب هارو تازه نفس کنه. شجاعت بانو و امیر همه جا پیچیده و همه داستان هایی درباره شونن میگن. مباشر خان نقشه ای کشیده تا بانو و امیر را به تله بندازه و به پدران آنها دروغ میگه تا باهاشون همکاری کنن…..”
بیشتر بخوانید: