اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۳۴ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید. مجموعه تلویزیونی «مهیار عیار» در ۳۵ قسمت به تهیهکنندگی بهروز مفید و کارگردانی سیدجمال سیدحاتمی از شنبه ۳ آذرماه هرشب ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه سه سیما پخش خواهد شد. این سریال ماجرای راهزنی است که بر اساس یک اتفاق، مسیر زندگیاش تغییر میکند و هر بار درگیر داستانی جدید میشود. قصه این سریال در دوران صفویه اتفاق افتاده است و بیش از ۲۵۰ بازیگر در این مجموعه تلویزیونی روبروی دوربین قرار گرفتهاند.
قسمت ۳۴ سریال مهیار عیار از شبکه ۳
سلطان بانو میره پیش جانان بیگوم و بهش میگه باید امشب بری هرجور که میتونی مقصود بیک را آزاد کنی جانان جا میخوره و میگه من؟ چرا؟ سلطان میگه تو نه ولی جونور میتونه جانان جا میخوره و میگه چی؟ سلطان میگه که من خودم دیدمت تو جشن خاتون سپس به یاد میاره و تعریف میکنه که وقتی تو مراسم خاتون جونور دیده شد و همه فرار میکردن من یه انگشت مصنوعی رو تخت دیدم و ترسیدم که همان موقع تو اومدی برداشتی و گذاشتی رو انگشت قطع شده ات اونجا فهمیدم که جونور تویی. از وقتی قمر کشته شد تصمیم گرفتی شروع کنی به اذیت کردنش جانان جا خورده. شب جانان تو قالب جونور میره زندان را آتیش میزنه تا نگهبان ها سرگرم بشه از طرفی میره دست و پای مقصود را هم باز میکنه تا فرار کنه و از اونجا میره. یکی از نگهبان ها میره پیش داروغه. و میگه که زندانو جونور آتیش زده خودم دیدمش داروغه جا میخوره.
اسماعیل میره پیش شاهک و بهش میگه یعنی تو همون شاهک هستی که من دنبالشم؟ و بغلش میکنه او بعد از چند دقیقه حرف زدن شروع میکنه به تعریف کردن که مهیار بیک بی گناهه وقتی میاد اصفهان تا مادرشو ببینه سریع برمیگرده سمت یزد ولی دوتا راهزن جلوی راهشو میگیرن تا دیرتر برسه پیش عبدالغنی تا اون اعدام بشه به جای مهیار شاهک میگه چرا باید اینارو باور کنم؟ اصلا چرا بادیاین کارو بکنن تا پدرم بمیره؟ اسماعیل میگه این کار شریک پدرت بود تا اینجوری تمام اموالشو بالا بکشن شاهک میگه واسه چی باید باور کنم؟ الان یعنی مهیار بیک هیچ تقصیری نداشته؟ کارم شده بخشیدن این و اون! اصلا اون راهزن ها کجان که بیان بگن اینجوری بوده یا نه؟ اسماعیل میگه از اون دو نفر یکیشون که درد بی درمان گرفت و مرد اون یکی هم از زندگی سیر شده و خودشو وقف مردم کرده اون یکی راهزن منم! شاهک جا میخوره و شوکه شده.
فردای آن روز شاهک از اصفهان میزنه بیرون و به دنبال مهیار میره. در نبود شاهک حکیم از دنیا میره و و مقصود بیک هم تو همون آتیش سوزی میسوزه. مراسم خاکسپاری جفتشون تو یه روزه ولی برای حکیم کل اهالی محله به مراسم تشییع جنازه میرن از طرفی برای مقصود بیک کسی نمیره و دل آرا میگه بیا از اینجا بریم خسته شدم از نگاه های بقیه به خودمون نمیتونم بهشون نگاه کنم! سلطان بانو میگه نگاهشون نکن مثل من که نگاه نمیکنم دیگه آبرویی نمونده که بخواد بریزه. آنها بالاسر قبر مقصود میرن که بعد از چند دقیقه خاتون با افراد کارگاهش و خانه اش میرن اونجا و برای مقصود فاتحه میخونن و بهشون تسلیت میگن. در آخر خاتون به سلطان بانو میگه که اومدم بگم در خونه ام به روتون بازه میتونین هروقت خواستین بیاین و تا هروقت که خواستین بمونین و آنها از اونجا میرن.
بعد از رفتن آنها جانان بیگوم رفته پیش سلطان بانو و میگه که من همه تلاشمو کردم که نجاتش بدم نگهبان هارو سرگرم کردم از طرفی دست و پاشو هم بسته ام اما خودش نخواست که زندگی کنه دیگه خودش انتخاب کرد که بسوزه و بمیره گفت زندگی واسش بی معنیه بدون بهبود و از اونجا میره. مهیار رفته همونجایی که عقرب از پرتگاه افتاد پایین اما هرچی دنبالش میگرده پیدا نمیکنه که یکدفعه عقرب از پشت سر با سنگ میخواد بزنه تو سرش که مهیار برمیگرده و ازش میخواد آروم باشه و به خودش مسلط باشه بعد از چند دقیقه متوجه میشه که عقرب به خاطر ضربه ای که تو سرش خورده کلا همه چیزو فراموش کرده و انگاری کلا دیوونه شده و عقلشو از دست داده مهیار اونو با خودش میبره به آب انبار و زخم های صورتشو تمیز میکنه سپس به غذا میده و رسیدگی میکنه بهش.
جانان رفته به خونه که مادرش میره پیشش و بهش میگه رفتی پیش مقصود اگه کسی دیده باشتت چی؟ جانان میگه نه نترس کسی منو ندید داروغه به اونجا میاد و به جانان میگه رفته بودم قبل از این آتیش سوزی با مقصود حرف بزنم بهم این دستمالو داده بود و وقتی ازش پرسیدم جونور کیه که میخواسته نجات بده بهم گفت بیام از تو بپرسم اینجا چخبره؟ تو از کجا میدونی جونور کیه؟ جانان و مادرش جا میخورن و نمیدونن چی باید بگن. شاهک به آب انبار رفته و مهیار با دیدنش خوشحال میشه و همدیگرو بغل میکنن. سپس شاهک میگه که از اسماعیل شنیدم که یه دیوونه تو مسیر دیده نمیدونستم عقربو میگفته سپس بهش میگه اومدم دنبالت تا از اینجا برین بدون تو حکیم منو تو خونه راه نمیده و بهش میگه که اسماعیل همه چیزو واسم تعریف کرد که تو هیچ تقصیری نداشتی! آنها به سمت اصفهان راهی میشن وقتی میرسن مراد و یوسف بهشون خبر میدن که حکیم از دنیا رفته اونا ناراحت میشن و میرن سر قبر حکیم و اونجا مهیار انگشتر پدرشو بهش میده و میگه تو شاهد باش حکیم من دینمو ادا کردم و میره. جانان میره پیش شاهک و بهش میگه خوب شد که برگشتی…
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال مهیار عیار