اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۳۲ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید. مجموعه تلویزیونی «مهیار عیار» در ۳۵ قسمت به تهیهکنندگی بهروز مفید و کارگردانی سیدجمال سیدحاتمی از شنبه ۳ آذرماه هرشب ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه سه سیما پخش خواهد شد. این سریال ماجرای راهزنی است که بر اساس یک اتفاق، مسیر زندگیاش تغییر میکند و هر بار درگیر داستانی جدید میشود. قصه این سریال در دوران صفویه اتفاق افتاده است و بیش از ۲۵۰ بازیگر در این مجموعه تلویزیونی روبروی دوربین قرار گرفتهاند.
قسمت ۳۲ سریال مهیار عیار از شبکه ۳
شاهک به کاروانسرای بین راه میره که اسماعیل را اونجا میبینه و بهش میگه کجا میری؟ او میگه شب را میمونم فردا صبح میرم سمت یزد اسماعیل میگه پس هم شهریم شاهک میپرسه تو واسه چی مسافر یزدی؟ اسماعیل میگه من اونجا یه نفر ازم خواسته تا برم قبل از مرگش ببینمش دور از جوانمردیه که نرم. شاهک میپرسه اینجا مال شماست؟ او تأیید میکنه و میگه آره سالهای پیش شخصی ازم خواست تا راه یه نفر را ببندم. من و یه نفر دیگه راه اون شخصی بستیم و باعث شدیم یه نفر سرش بره بالای دار از اون موقع این کاروانسرارو باز کردم تا بقیه ازش استفاده کنن شاید گناهم بخشیده بشه. مستوره و خاتون کار و کاسبی را سیاهه میکنن تا قراردادی بینشون امضاء بشه شمخال میاد و میگه که نیستن نه مهیار نه شاهک انگار آب شدن رفتن تو زمین! هرچی گشتم پیداشون نکردم. شب شاهک خوابیده که مهیارعیار به اونجا میره و شاهک با دیدنش میگه تو اینجا چیکار میکنی؟
مهیار میگه آفرین بدون خداحافظی و گفتن از اصفهان گذاشتی رفتی! شاهک بهش میگه گفته بودم که اصفهان یا جای توعه یا من! تو باور نکردی، مهیار میگه اگه مطمئنی و میدونی که من پدرتو کشتم همین خنجرو بزن و منو بکش هم حق داری هم حلاله هم آتیش دلت آروم میگیره شاهک میگه آتیش دلم آروم نمیگیره فقط شعلهورتر میشه! مهیار میگه اومدم تا تو بری. اینجا میخوابم صبحم از خواب بیدار بشی منو اینجا نمیبینی تو برگرد اصفهان منم دیگه نمیام اونجا سپس میره بخوابه. بهبود به دوستاش میگه تا طبق نقشه برن جلوی در زندان دعوا راه بندازن. نگهبان ها میرن سراغ اونا تا از هم جداشون کنن بهبود تو یه فرصت میره داخل زندان و عقربو فراری میده. وقتی بیرون از زندان میرن با سوهان میوفتن به جون زنجیرا تا ببرن. نگهبان میره داخل و میبینه عقرب نیست و سریع به همه خبر میده.
داروغه میره اونجا و میگه معلوم هست اینجا چخبره؟ پس به چه دردی میخورین شما؟ و اونارو سرزنش میکنه که مقصود بیک به اونجا میره و میگه از شبگردها شنیدم که انگاری اتفاقی افتاده چیشده؟ داروغه میگه از اینا بپرس! عقرب فرار کرده مقصود خودشو متعجب نشون میده و میگه چی؟ چجوری؟ مگه دست و پاهاشو بسته نبوده؟ داروغه میگه والا منم واسم سواله مقصود میگه میرم به نگهبان های دروازه ها بسپارم تا نزارن کسی خارج بشه و میره. بهبود میگه خوب کار من دیگه اینجا تموم شد باید برم اما عقرب میگه چی؟ فکر کردی من احمقم؟ منو بفرستی برم که بعد منو تنها گیر بیارین کارمو تموم کنین؟ من عقربم! باهمدیگه میریم تو هم باهام میای تا زمانی که وضعیت واسم سفید باشه وگرنه نمیام! برمیگردم میرم تو همون سلول با همین زنجیر پام! آب و غذامو هم که میدن دیگه چی میخوام؟ بهبود میگه خیلی خوب باهات میام و راهی میشن.
آنها لباس های دو نگهبان را میگیرن و وقتی مقصود و تفنگچی ها از دروازه رد میشن از پشت سرشون به عنوان تفنگچی ها میرن بیرون. جانان بیگوم دختر داروغه رفته پیش حکیم و واسش کتاب میخونه که شاهک به اونجا میره حکیم با دیدن شاهک خوشحال میشه و بغلش میکنه و سرشو میبوسه و میگه همینجوری گذاشتی و رفتی؟ شاهک معذرت خواهی میکنه که حکیم میگه معلوم نبود وقتی برمیگردی من بودم یا نه الان خوشحالم مه اومدی برو یه استراحت کن بیا شاهک قبول میکنه. هوا روشن شده و بهبود به عقرب میگه دیگه به اندازه کافی دور شدیم من باید برگردم اگه هم ازم چیزی پرسیدن مسیر اشتباهو میدم بهشون عقرب میخنده و میگه من خرم؟ انقدر ساده ام؟ پشت سرمو ببین عقرب خالکوبی شده! باهم میریم وقتی من رفتم تو خاک عثمانی ها اونموقع هرجا خواستی برو! الانم باید پیاده بشی لباسامونو دربیاریم و پیاده بریم چون بابات ردو از اسبها میزنه میاد.
خاتون رفته به خانه حکیم تا از شاهک درباره مهیار بپرسه اما جانان میره پیششون و میگه راسیتش انقدر خودشو درگیر علم کیمیاگری کرده که جواب درست حسابی نمیده گفت نمیخوام با کسی حرف بزنم دزددل میگه گفتی خاتون خانم اومده؟ او تأیید میکنه که شاهک به اونجا میاد و میگه دیگه نمیخوام درباره مهیار چیزی یا حرفی بهم بزنین! تموم کنین دیگه مهیار هم برای همیشه از اصفهان رفت دیگه نیست! و میره که خاتون شوکه میشه. مقصود بیک و تفنگچی ها بهبود و عقرب. پیدا میکنن که بهبود میگه گفتم پیدامون میکنن! عقرب اونو گروگان میگیره و به مقصود میگه که از اینجا برین وگرنه بهبودو میکشم میدونی که میکنم این کارو مقصود! مقصود وقتی میبینه اونا تفنگ هاشونو نمیندازه رو سر کلبعلی اسلحه میزاره و میگه که بنداز بگو تفنگهاشونو بزارن زمین! کلبعلی نمیگه که مقصود اونو میکشه و بقیه از ترس تفنگ هاشونو میزارن زمین و فرار میکنن. عقرب به پای مقصود شلیک میکنه و با بهبود از اونجا میره. بهبود وسط راه کم میاره و میگه نمیتونم دیگه! اما عقرب با تفنگ تهدیدش میکنه که بلند نشه شلیک میکنه دل آرا که تعقیبشون میکرده به عقرب حمله میکنه اما موفق نمیشه…
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال مهیار عیار